فارسی   English   عربي    
اخبارگزارشویژه

تروریسم آمریکایی و مدیریت آن

انجمن دفاع از قربانیان تروریسم - القدس العربی در مقاله ای به قلم «سنان انطون» نویسنده برجسته عراقی، به نقد روایت غالب در مورد تروریسم در آمریکا پرداخت و نوشت: ساعت‌های اولیه پس از هر حمله‌ی تروریستی در آمريكا، نشان از تثبیت و ریشه دواندن گفتمان غالب درباره‌ی تروریسم و واژگان و مفاهیم آن در ناخودآگاه سیاسی دارد.

 

سایت شفقنا این گزارش را ترجمه و منتشر نموده است. در ادامه این گزارش می خوانیم:

انطون با اشاره به این موضوع همچنین نوشت: اما در برخی موارد، تردید، سردرگمی و تزلزل در این گفتمان و ضعف آن آشکار می‌شود. این امر پس از دو حمله‌ی اخیر در نیواورلئان و لاس وگاس در اوایل سال جاری به‌خوبی نمایان شد. عامل حمله‌ی اول، شمس‌الدین جبار، پرچم داعش را در دست داشت و پیشتر وفاداری خود را به این گروه اعلام کرده بود؛ این امر، قرار دادن حمله و عامل آن در چارچوب از پیش تعیین‌شده را آسان کرد. اما بسیاری با نوعی شگفتی به این نکته اشاره کردند که جبار، آمریکایی‌الاصل و نه مهاجر بود؛ چرا که فرضیه‌ی غالب این است که تروریسم، پدیده‌ای خارجی با ریشه‌ها و منابعی خارج از کشور و بیگانه با فرهنگ و تاریخ آن است. همچنین بسیاری از این موضوع ابراز تعجب کردند که جبار سرباز ارتش آمریکا بوده است؛ اما اطلاعاتی که روز بعد از حمله در مورد گرویدن اخیر او به اسلام و گرایش او به نسخه‌ای محافظه‌کار و تندرو از آن که بسیاری از امور را حرام می‌داند، منتشر شد، بر سال‌ها خدمت او در ارتش آمریکا و نیروهای ویژه سایه افکند.

روایت آمریکا درباره تروریسم چگونه به چالش کشیده می شود؟

نویسنده در ادامه با به چالش کشدن روایت غالب در مورد تروریسم در آمریکا و با اشاره به اینکه چگونه نظیر چنین روایتی، خشونت دولت آمریکا در خارج از کشور و تاثیرات مخرب آن بر سربازان را نادیده می‌گیرد و تنها بر جنبه‌های داخلی و مذهبی تروریسم تمرکز می‌کند، به مقایسه این حملات با بمب‌گذاری اوکلاهما سیتی در سال ۱۹۹۵، که توسط یک کهنه سرباز آمریکایی انجام شد، می پردازد و در ادامه می آورد: «متیو لایفسبرگر»، عامل حمله دوم در لاس‌وگاس علیه یکی از هتل‌های ترامپ، که چهارشنبه‌شب گذشته با استفاده از یکی از خودروهای متحد جدیدش، «ایلان ماسک»، پس از پر کردن آن با مواد منفجره انجام شد، اعلام وفاداری به «داعش» نکرده و پرچم آن را برنداشته و حتی اسلام نیاورده است. اما نقطه اشتراک او با «جبار» (عامل حمله اول) ارتش آمریکاست زیرا «لایفسبرگر» دارای درجه گروهبانی بود و به مدت نوزده سال در ارتش آمریکا خدمت کرده و هجده سال آن را در نیروهای ویژه گذرانده بود. او این حمله را در دوران مرخصی رسمی از واحد خود در آلمان انجام داد و پنج نشان شجاعت و نشان کمپین افغانستان با سه ستاره را به دلیل شجاعتش در سه مرحله نبرد دریافت کرده بود.

این گفته که هیچ نشانه‌ای از هماهنگی میان این دو حمله یا وجود هرگونه ارتباط بین عاملان آن‌ها وجود ندارد ــ جز این‌که هر دو در افغانستان جنگیده‌اند مشابه ده‌ها هزار آمریکایی دیگر ــ مدام تکرار می‌شود تا به شهروندان، این اطمینان را بدهند که هیچ طرح سازمان‌یافته‌ای برای انجام حملات تروریستی در داخل کشور وجود ندارد. اما نکته قابل تأمل اینجاست که به طور کامل از تأثیر جنگ‌های آمریکا و وحشی‌گری تهاجمات آن چشم‌پوشی می‌شود؛ گویی این جنگ‌ها و خشونت‌های ناشی از آن‌ها هیچ تاثیری بر زندگی این سربازان بازگشته یا اعمالشان نداشته است.

این چشم‌پوشی، البته ضروری است تا مرزهای گفتمانی میان خشونت مشروع، منطقی و قابل‌قبول، و نوعی دیگر از خشونت که به نظر می‌رسد بی‌هدف، عبث و بی‌منطق باشد، حفظ شود. نتیجه این رویکرد، تطهیر و بی‌خطر جلوه دادن تروریسم دولتی و امپراتوری است. این تروریسم خارج از مرزها علیه «بربرها» اعمال می‌شود و همواره باید به عنوان خشونتی مشروع و ضروری برای حفظ تمدن تفسیر گردد و در مقابل، تروریسم خالص و محض، به عقب‌ماندگی تمدنی، پوچی یا نفرت نسبت داده می‌شود. در همین راستا، بیش از یک سیاستمدار و مفسر به واژه «نفرت» در تفسیر این دو حمله اشاره کرده‌اند.

سیاست یک بام و دو هوا

لایفسبرگر اولین سرباز آمریکایی نیست که حمله‌ای تروریستی را در داخل آمریکا انجام داده است. او شاید از «تیموتی مک‌وی» الهام گرفته یا رفتار او را تقلید کرده باشد؛ فردی که بزرگ‌ترین حمله تروریستی «داخلی» را در شهر اوکلاهما در ۱۹ آوریل ۱۹۹۵ (نه ۱۹۹۸) انجام داد. در این حمله، با انفجاری که یک ساختمان فدرال را ویران کرد، ۱۶۷ نفر کشته و ۶۴۸ نفر زخمی شدند. در ساعت‌های اولیه پس از آن حمله، تقریباً همه ناظران و تحلیل‌گران آمریکایی معتقد بودند که «عملیاتی تروریستی با چنین وسعتی، جز کار عرب‌ها و مسلمانان نمی‌تواند باشد!» به‌ویژه اینکه حمله به مرکز تجارت جهانی در سال ۱۹۹۳ هنوز در حافظه عمومی زنده بود. حتی یک مجری مشهور اعلام کرد که مردی با ظاهری شبیه به خاورمیانه‌ای‌ها در حال فرار از محل حادثه دیده شده است. اما اداره تحقیقات فدرال (FBI) فاش کرد که عامل این حمله یک جوان سفیدپوست بوده که پیش‌تر در ارتش آمریکا خدمت کرده بود.

​​کشتار غیرقابل توجیه غیرنظامیان بی دفاع محکوم است مگر اینکه در غزه باشد

مک وی در سن 20 سالگی به ارتش آمریکا پیوست و در طول دوران خدمت خود، با ایدئولوژی نژادپرستانه‌ی برتری نژادی کلوپ کلاکس کلان (KKK) آشنا شد. او در جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ شرکت کرد و پنج نشان و مدال شجاعت دریافت نمود. پس از بازگشت از جنگ خلیج فارس، خشم مک‌افی نسبت به سیاست‌های دولت فدرال آمریکا  افزایش یافت، تا جایی که او دولت فدرال را بزرگ‌ترین قلدر توصیف کرد. او با شبه‌نظامیان راست‌گرا ارتباط برقرار کرد. محاصره‌ی واکو در تگزاس در سال ۱۹۹۳ توسط اداره‌ی تحقیقات فدرال علیه مجتمع فرقه‌ی داوودی و رهبر آن، دیوید کورِش، و حمله‌ای که به آتش‌سوزی و کشته شدن ده‌ها نفر منجر شد، خشم او را برانگیخت. مک‌افی این حادثه را مثالی دیگر از تجاوز دولت فدرال دانست. در مصاحبه‌ای قبل از اعدام، مک‌افی خاطرات خود از جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ را بازگو کرد و از شلیک گلوله‌ای از توپ به سمت یک سرباز عراقی در فاصله‌ی ۱۱۰ یارد که بلافاصله سر او را از تن جدا کرد، یاد کرد. او همچنین از شوک خود در مواجهه با جسد سربازان عراقی سوخته‌ای که توسط ارتش آمریکا و متحدانش در جریان عقب‌نشینی از کویت، در آنچه بعدها «راه مرگ» نامیده شد، بمباران شدند، سخن گفت. این یکی از جنایات جنگی فراموش‌شده است و البته بسیاری از موارد دیگر نیز وجود دارد.

نویسندگان و سیاستمداران آمریکایی برای محکوم کردن تروریسم و ​​کشتار غیرقابل توجیه غیرنظامیان بی دفاع با همدیگر مسابقه می دهند مگر اینکه هدف قرار گرفتگان در غزه باشند؛ چون  در جهان متمدن، همیشه استثناهایی وجود دارد.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا