به گزارش روابط عمومی انجمن دفاع از قربانیان تروریسم همسر شهید دکتر مسعود علیمحمدی همزمان با دهمین سالگرد شهادت این دانشمند برجسته ایرانی در مصاحبه ای با شبکه خبر برخی از ابعاد این جنایت اسرائیل و منافقین را علیه نخبگان کشور بیان نمود.
ایشان در بخشی از این مصاحبه بیان داشت: شهید از سال ۸۴ به صورت رسمی متوجه شده بود که روی او یکسری کار میکنند. خاطرم هست در آن زمان یکی از استادان دانشکده فنی دانشگاه تهران با ایشان تماس گرفته بود و گفته بود که برای کنفرانس به انگلیس رفته و آنجا ۲۴ ساعت تحت بازجویی بودهاست. او میگفت راجع به کارهای علمی مسعود از وی سوال کردند و او نیز ابراز بی اطلاعی کردهاست. سال ۸۶ هم یکی دیگر از اساتید دانشگاه که از دوستان مسعود بود و به اروپا رفته بود دو روز تحت بازجویی قرار گرفته بود و از او نیز راجع به فعالیتهای علمی شهید که درمورد چه موضوعاتی کار میکند، سوال و ایشان هم اظهار بی اطلاعی کرده بود. او وقتی به ایران رسید بلافاصله به منزل ما آمد و جزییات را برای ما توضیح داد و ایشان هم همه موضوعات را به مسئولان مربوطه گزارش داد.
این همسر شهید در بخش دیگری از مصاحبه اظهار داشت: خاطرم هست که سال ۸۷ رییس دانشگاه اردن برای یک سخنرانی در بهمن آن سال از مسعود دعوت کرده بود. حتی به مسعود گفته بودند که شما را با خانواده دعوت میکنیم و در بهترین هتل یک هفته مهمان ما هستید و یک راننده در اختیار خواهید داشت تا هرجای اردن را که خواستید، بگردید و تمام هزینه هایتان را تقبل میکنیم. اما مسعود قبول نکرد. به یاد دارم که سر این موضوع با مسعود بحث کردم و میگفتم که وقتی شرایط مهیا شده برای چه قبول نمیکنی؟ او به من گفت اردن همسایه اسراییل است و شاید تلهای برای من باشد و من باید احتیاط بیشتری کنم؛
خانم منصوره کرمی در ادامه بیان داشت: شاید این «نه» گفتنها باعث این ترور شد! وقتی دیدند که شهید به هیچ وجه راضی نیست و نمیخواهد که با آنها همکاری کند و در مسیری که آنها میخواستند، قدم بردارد، او را ترور کردند.
عضو هیئت مدیره انجمن دفاع از قربانیان تروریسم در شرح حوادث روز واقعه گفت: مسعود سه شنبه، ۲۲ دی ماه ۸۸ به شهادت رسید. روز یکشنبه ۲۰ دیماه زمان تعطیلات دانشگاه و موقع امتحانات بود و مسعود به دانشگاه نرفت. او داور جشنواره خوارزمیهم بود. روز یکشنبه صبح به من گفت که امروز با اینکه میخواسته به دانشگاه برود، اما پشیمان شده و نمیرود. گفت که در خانه میمانم و کارهایم را انجام میدهم. از من خواست ناهار را طوری آماده کنم که ساعت ۲ به جلسه برسد. حدود ساعت ۱۳ از خانه بیرون رفت. آن روز خواهرم موتور را درب منزل ما دیده بود و گفت، چرا این موتور مقابل در خانه شماست؟ چادرم را سر کردم و به کوچه آمدم و موتوری را دیدم. خواهرم انسان دقیقی است و پرسید که چرا موتور پشت در خانه تان میگذارند؟ گفتم این اتفاقها میافتد وعادی است تو چه حساسیتهایی داری! گفت که اگر من بودم، نمیگذاشتم که بگذارند و شما اشتباه میکنید. همین که راجع به این موتور با هم صحبت میکردیم ضاربین متوجه نگاه ما به موتور شده بودند و به طور حتم با مرکزی که ارتباط داشتند تماس گرفته و گفته بودند که این موتور جلب توجه کرده است و موتور را اندکی بعد برده بودند و ۶ صبح سه شنبه دوباره موتور را آوردند. بعد از دستگیری، ضارب در اعترافات خود گفته که قرار بود یکشنبه مسعود را ترور کنند، اما آن روز صبح ایشان از خانه بیرون نیامد و کار ما عقب افتاد. حتی زمانی هم که میخواستیم به دنبال خواهرزاده ام برویم آنها در کوچه بودند، ولی آن روز من در کوچه را باز کردم و مسعود در ماشین نشسته بود و ماشین را بیرون برد و من هم سریع در را بستم و رفتیم. رفت و آمدهایی که آن روز داشتیم باعث شده بود که آنها احساس خطر کنند.
ایشان ادامه داد: مسعود آن روز سه بار از من خداحافظی کرد. بار آخر که میخواست خداحافظی کند، همین که خواست در را ببندد، دید من هنوز جلوی در ایستادهام، برای آخرین بارگفت خداحافظ و در را بست. در را که بست، صدای انفجار آمد. حقیقتش اصلا آن موقع فکر نمیکردم که بمب باشد. چون شیشهها روی سر من میریخت، فکر میکردم که خانه دارد خراب میشود و زلزله است.