شهید انیس نوری
شهید انیس نوری
برادر شهید انیس نوری «صدرالله نوری» از خواهرش برای ما گفت و روز شهادتش. شنیدن روایت شهادت او تلخ بود و شنیدن روایت دختری که مادرش را در مقابل چشمانش کشتند از آن هم تلختر:
«انیس متولد 1337 بود. ما در روستای «مازو دره» از توابع رودسر زندگی می کردیم. سال 1355 ازدواج کرد و رفتند قزوین و از آنجا هم راهی تهران شدند. یک دختر داشت و یک پسر. زندگی آرامی داشتند.
سال 1361 این اتفاق افتاد. ماه رمضان بود. ظاهرا نزدیک اذان در خانه آنها را میزنند که نذری آوردهایم. دختر کوچک انیسه نمیتواند در را باز کند و مادرش را صدا میزند. در که باز میشود سیل گلولههاست که تن انیسه را هدف میگیرد. اما تروریستها به این اکتفا نمیکنند و وارد خانه میشوند. همهجا را بنزین میریزند و خانه را به آتش میکشند. بوی سوختگی که بلند میشود همسایهها میریزند بیرون و بچهها را نجات میدهند. خواهرم را که بیرون میآورند تمام موهایش سوخته بوده.
آن موقع به ما زنگ زدند که خواهرم در بیمارستان است اما وقتی رسیدیم فهمیدیم که او را از دست دادهایم. پدر و مادرم بیقراری میکردند و بیشتر از آنها بچههای انیسه و دخترش که تمام آن لحظهها را دیده بود و آرام کردنش سخت بود. هنوز هم آن صحنهها آزارش میدهد. بچهها را تا مدتی ما نگه داشتیم چون خیلی بیتابی میکردند. بعد که کمی بهتر شدند رفتند پیش پدرشان.
روزهای سختی بود و بیش از همه برای دختر کوچک انیس سخت بود؛ او مادرش را دیده بود که خون از بدنش میرفت و خانهای که در آتش میسوخت. صحنههایی که میدانم هیچگاه از ذهنش پاک نشد و نمیشود.»