انجمن دفاع از قربانیان تروریسم – همشهری آنلاین در گفتگو با یکی از اعضای جدا شده از گروه تروریستی منافقین ، بخش هایی از جنایات این گروه تروریستی را برملا ساخت.
متن این گفتگو به شرح زیر است:
درباره زندگی شخصی خودتان قبل از پیوستن به منافقین صحبت کنید.
سال ۵۴ در ارتش استخدام شدم و به کردستان رفتم. چند سال خدمت کردم تا اینکه بعد از انقلاب در حملات ضدانقلاب از پادگان دفاع کردیم اما در نهایت اسیر حزب کومله کردستان شدم و حدود ۱۵ روز اسیر آنها بودم تا اینکه بعد از آزادی به کرمانشاه منتقل شدم. آن زمان درجه ام گروهبان یکم بود و در گردان مهندسی کرمانشاه خدمت میکردم. در ادامه به نفت شهر رفتم و در عملیات زخمی شدم و به اسارت عراق درآمدم.
شما که عمری در ارتش خدمت کردید و برای دفاع از وطن ایثار کردید چطور شد که به گروهک منافقین پیوستید؟
من بعد از اسارت در اردوگاه اسرا بودم. سال ۶۲ دو نفر از اسرا فرار کردند و بعد از آن عراقی ها خیلی ما را اذیت میکردند. بخاطر همین با چند نفر از دوستانم نقشه کشیدیم که از راه دیگری فرار کنیم. آن زمان مدام از اسرا برای پیوستن به منافقین دعوت میشد. ما هم با خودمان گفتیم به آنها می پیوندیم و در موقعیتی مناسب فرار میکنیم. بخاطر همین از سال ۶۸ وارد سازمان شدم و تا سال ۷۱ با آنها بودم اما بعد تصمیم گرفتم فرار کنم. ما چند نفر بودیم که یکی دو نفرمان موفق شدند از مرز اردن فرار کرده و به اسرائیل بروند اما من و چند نفر دیگر دستگیر شدیم.
وقتی به گروهک منافقین پیوستید استقبال آنها از شما چطور بود؟
اول ما را یک به یک بازجویی می کردند و تلاش داشتند تخلیه اطلاعاتی بکنند تا بدانند هر کدام کجا بودیم و چه کار میکردیم. ما البته هیچ کدام سیاسی نبودیم و همه نظامی بودیم. همه را طبقه بندی می کردند. می دانستند افرادی مثل من و آنهایی که درجه پایینی دارند اغلب سیاسی نیستند و ما را از بقیه جدا میکردند. به هر نیرویی هم کار خاص خودش را میدادند. مثلا از ما بعنوان راننده جیپ و تانک و … استفاده می کردند و در این مدت در پادگان اشرف بودیم و بعد به جلولاء منتقل شدیم. حدود دو سال آنجا بودیم تا اینکه حمله آمریکا به کویت شروع شد و ما ۷، ۸ نفر بودیم که فرار کردیم. یکی دو نفر موفق شدند و رفتند اروپا اما ما را در روستاها دستگیر کردند و به استخبارات عراق تحویل دادند و در زندان ابوغریب زندانی شدیم.
درباره شرایط این زندان مخوف حرفهای زیادی زده میشود. شرایط تو در آنجا چطور بود.
دو سه سال در آنجا زندانی بودم. بیشتر زندانیان آنجا مخالفان جنگ صدام حسین و کردها بودند. ابوغریب شکل حلزون است و از زیر زمین دایرهای بالا می آید. من در بندی بودم که مربوط به اسرایی بودیم که کارت صلیب سرخ داشتند و نمی توانستند ما را بکشند اما شکنجه می کردند تا اینکه بعد از دو سه سال گفتند انتخاب کنید: یا ابوغریب یا سازمان. چون ابوغریب خیلی شرایط سختی داشت ما رفتیم سازمان.
در بازگشت دوباره به پادگان اشرف منافقین چه برخوردی با شما داشتند؟
در سازمان بودیم اما جزء نیروهایی بودیم که قابل اعتماد نبودیم و کار مهمی به ما نمی دادند. این شرایط ادامه داشت تا اینکه نیروهای آمریکایی عراق را اشغال کردند و من فرار کردم و به کمپ تیف رفتم. کمی انگلیسی بلد بودم و صحبت کردم و تقاضا کردم که در تیف بمانم. به ما پیشنهاد پناهندگی دادند. چند نفر قبول کردند و رفتند اما من قبول نکردم و ماندم. دو سه سال ماندم تا اینکه عفو رهبری آمد و من برگشتم ایران.
وقتی عضو سازمان بودی از شما چه کارهایی را می خواستند که انجام بدهید؟
کار خاصی به ما نمی دادند. ماسیاهی لشکر بودیم. اما اگر کسی مثل ما خطایی می کرد یا به او مشکوک می شدند شکنجه میشد. وظیفه شکنجه ما هم بر عهده زنان بود. فقط زنها شکنجه میکردند. مثلا من را لخت میکردند. رویم آب می ریختند و با شیلنگ می زدند. زنهای سازمان از مردها کثیف تر و سنگدل تر هستند. این را از من بشنوید. اگر گیر یک مرد منافق بیفتید که طرفدار رجوی باشد یک گلو به به شما میزند اما اگر گیر زن منافق بیفتید او به شما ۴، ۵ گلوله شلیک میکند. چون عقده نشستهایی را دارد که رجوی برایشان برگزار میکرد. در این نشستها می گفتند زن نباید ازدواج کند و بچه دار شود. همه شان همسر رجوی هستند و … این چیزها به حرف آسان است اما وقتی سر کسی بیاید از او آدم دیگری می سازد. مثلا به زنها میگفتند که باید در جمع به او بگوید خائن است. در صورتی که هیچ خطایی نکرده است. باید بچه خودش را گناهکار اعلام میکند که بچسبد به رجوی. وقتی این کارها را می کند، آدم کشتن برایش مثل آب خوردن است.
در مدتی که عضو منافقین بودی در کدام یک از عملیات آنها شرکت داشتی؟
نمیذاشتند که در این کارها حضور داشته باشیم. خیلی بعید بود. از اسرا استفاده نمی کردند. چون خودی نبودیم و اعتماد نمیکردند و می دانستند که فرار می کنیم. ما را بعنوان سیاهی لشکر میخواستند. عملیات را افراد زبده خودشان انجام میدادند. مثلا یک نفر بود به نام جواد سلیمانی که اهل تبریز بود. او کادر ۴۰ ساله سازمان بود. استاد موتورسواری بود و ترور و … همیشه از او تعریف و تمجید میکردند. اما به اسرا اعتماد نمیکردند.
چه زمانی به ایران برگشتی؟
سال ۸۲ از اشرف به اردوگاه تیف آمریکایی ها فرار کردم و سال ۸۴ برگشتم ایران.
وقتی برگشتی نیروهای امنیتی ایران با تو کاری نداشتند؟
نه، چون عفو رهبری شامل حالم شد. فقط ارتش اخراجم کرد. بازجویی خاصی هم نشدم. اما گزارش کردم که چه اتفاقاتی در این سالها برایم افتاده بود. اما هیچ کس من را اذیت نکرد. چون عفو رهبری شده بودم. البته من هم مدارک اردوگاه که در آنجا شکنجه شدم و … را داشتم و ارائه کردم.
بعد از جدا شدن از سازمان چه کار کردید؟
دوباره به عراق برگشتم و این بار با خانواده بچه هایی که هنوز در اشرف بودند پشت قرارگاه می رفتیم و از طریق بلندگو با آنها صحبت میکردیم و با حرفهای ما خیلی از بچه ها از آنجا فرار و نجات پیدا کردند و به خانواده های شان پیوستند. یک مرتبه جلوی سفیر آمریکا را جلوی در سازمان گرفتیم. صحبت و تلاش کردیم بقیه بچه هایی که در اردوگاهها گرفتار شده بودند نجات دهیم. بعد از رفتن ما به دروغ به بچه هایی که هنوز در اردوگاه مانده بودند گفته بودند که اینها بعد از برگشتن به ایران اعدام شده اند. این حرفها را می زدند که کسی جرات نکند به ایران برگردد.
سران منافقین با چه ترفندهایی این همه سال اعضای خود را در عراق نگه داشته بودند؟
وقتی در اردوگاه اشرف بودیم فیلمی به من نشان دادند که در ایران قرار بود اعضای خانواده ام را بخاطر من اعدام کنند. وقتی این فیلم را دیدم از هوش رفتم و آن را باور کردم؛ اما بعد فهمیدم که این فیلم ساختگی و دروغ بود. یا اینکه بارها فیلم هایی پخش کردند که مثلا نشان میداد خانواده فردی را که از منافقین جدا شده و به ایران برگشته اعدام کرده اند. با این شیوه کاری میکردند که هیچ کس فکر فرار یا برگشتن به ایران به سرش نزند. اما بعد فهمیدیم همه این فیلم ها دروغ بود و اعدامی در کار نبوده است. سازمان منافقین قوی ترین سازمان در جهان از نظر فریب است. یعنی طوری دروغ میگویند که هر کسی باشد حرفشان را باور میکند. در نشستهایی که ۴، ۵ هزار نفر حضور داشتند با زن شوهردار طوری برخورد میکردند که بگوید شوهرش خائن است. وقتی ترور شهید صیاد شیرازی اتفاق افتاد اول در اردوگاه صحبت کردند و زیرش زدند و گفتند کار ما نبود اما بعد جشن گرفتند و گفتند خودمان زدیم. این سازمان در فریب دادن حرفهای است.
حالا بعد از این همه سال فراز و نشیب شرایط زندگی ات چطور است؟
ازدواج کردم و ۳ فرزند دارم. زندگی ام آرام است و سعی میکنم گذشته را فراموش کنم.