انجمن دفاع از قربانیان تروریسم – ۵ کتاب زیر درباره زندگی و فعالیتهای شهید صیاد شیرازی مطالب ارزندهای در شناخت این این فرمانده هشت سال دفاع مقدس است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، علی صیاد شیرازی در سال 1323 در شهرستان درگز از توابع استان خراسان متولد شد. وی پس از اخذ مدرک دیپلم وارد دانشکده افسری شد و در مهرماه سال 1346 با درجه ستوان دومی در رسته توپخانه به ارتش راه یافت. ایشان دوره ای را نیز در امریکا گذرانده و با مدرک عالی به میهن بازگشته است.
صیاد شیرازی در سال 1353 برای آموزش نیروهای نظامی به اصفهان رفت. او در اصفهان با تشکیل کلاسهای مذهبی و شرکت در جلسات بحثهای دینی، ساواک را نسبت به خود حساس و با اوجگیری انقلاب انزجار خویش را از نظام پهلوی علنی کرد. به همین علت دستگیر و زندانی شد. وی با پیروزی انقلاب از زندان رهایی یافت.
او با درجه سرگردی به غرب ایران رفت و با یاری دیگر دوستان و همرزمان خود، سنندج را از دست گروهکها آزاد کردند. مدتی بعد با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب شد، اما ابوالحسن بنیصدر، رئیس جمهور وقت، او را از کار برکنار کرد. با حضور شهید محمدعلی رجایی در سمت ریاست جمهوری، صیادشیرازی بار دیگر به ارتش بازگشت و قرارگاه حمزه سیدالشهدا را تأسیس کرد.
شهید صیاد شیرازی در 18 اردیبهشت 1366، از سوی امام خمینی(ره) به دریافت درجه سرتیپی نائل آمد. در مهر 1368، بنا به درخواست رئیس ستاد کل نیروهای مسلح و با موافقت و حکم آیتالله خامنهای، فرماندهی کل قوا به سمت معاونت بازرسی ستاد کل و در شهریور 1372 به سمت جانشین ریاست ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد و بالاخره در 16 فروردین 1378، همزمان با عید غدیرخم به درجه سرلشکری نائل آمد.
- “در کمین گل سرخ” زندگینامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی به قلم محسن مؤمنی شریف است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
در این کتاب بخشهای مختلفی از زندگی شهید صیاد شیرازی از جمله فعالیت او در ارتش پهلوی پیش از انقلاب، حضور او در کردستان و سالهای جنگ و اتفاقات پس از دفاع مقدس در بیان خاطرات شهید و اطرافیان او آورده شده است.
نویسنده این کتاب در مقام قصهنویس نشسته و به بیان اتفاقات به شیوهای داستانی پرداخته است. به همین دلیل روایت زندگی صیاد شیرازی را کاملاً غیرمنتظره و با تعلیق آغاز میکند؛ از آنجاکه یک سرهنگ، حکم بازداشت صیادشیرازی را صادر میکند و نمیداند چند روز بعد او ضامن جانش میشود: «قصه از پدر صیادشیرازی که نظامی بوده شروع میشود تا به کودکی، نوجوانی و جوانی صیاد برسد. حالا او بهعنوان یک نظامی در آستانه انقلاب، فعالیتهای انقلابی میکند و سرهنگ شعیبی او را به همین جرم به بازداشت میفرستد. چند روز بعد که انقلاب به ثمر میرسد جوانان انقلابی اصفهان میخواهند سرهنگ را اعدام کنند که صیادشیرازی شفاعتش را میکند.»
در یکی از خاطراتی که در این کتاب آمده است، میخوانیم:
«علی آن شب همراه خواهر بزرگش که از درهگز آمده بود، به حرم رفت. اینکه در آن شب در آنجا چه گذشت و علی چه گفت و چه شنید، تنها خدا میداند و بس. اما همان شب در تهران، خیابان دیباجی، همسایگان او چند مورد رفت و آمد مشکوک دیده بودند. پیکانی در آن نیمه شب چند بار طول خیابان را پیموده بود. رفتگر شهرداری را دیده بودند که ناشیانه خیابان را جارو میکرده و حرکات و نگاههایش غیر عادی بوده و…. اما در مشهد، علی هنگامی از حرم برگشت که آفتاب صبح جمعه تابیده بود. او سر راهش نان سنگک و پنیر و خامه گرفته بود. مانند همیشه خود بساط صبحانه را پهن کرده و بعد پدر و مادرش را دعوت به صبحانه کرده بود. بعد گویی که عجله داشته باشد، به سراغ بستگانش رفته بود و تا ظهر به خانه اغلب آنها سرکشیده بود. حتی آنها میگویند انگار از سرنوشت خود خبر داشته که آنها را نسبت به انجام فرایض دینی و وظایف فردی و اجتماعیشان سفارش میکرده است. سرانجام حدود ظهر به سوی تهران پرواز کرد.»
نام کتاب بسیار هوشمندانه انتخاب شده است؛ در کمین گل سرخ اشارهای ایهامبرانگیز به دو کس دارد: فرزند شهید صیاد و فرزندان ایران زمین. مرجان، گلبرگ آن گل سرخ است؛ گل سرخی به نام علی صیاد شیرازی که دمی عطری خوش پراکند و رفت؛ مرجان نام دختر اوست که عقب افتاده ذهنی بوده و تا صفحات پایانی «در کمین گل سرخ» هیچ نامی از او نیست؛ چرا که پدرش در کوران جنگ چنان نگران همه فرزندان ایران زمین بوده که نمی توانسته تنها به فرزند خود بیندیشد.
- “عملیات شیندرا”، ماجرایی از رشادت صیاد شیرازی در کردستان
کتاب «عملیات شیندرا» روایتی دیگر از شهید صیاد شیرازی به قلم نجاتعلی صادقی گویا است. روایتی با حال و هوای متفاوت و قصهای برگرفته از رشادت صیاد دلها.
“شیندرا “نام روستایی در منطقه کردستان است. در روز 1358/7/21 به دنبال پاکسازی کردستان، گروهی از نیروهای داوطلب که به همراه شهید دکتر مصطفی چمران در پادگان سردشت حضور یافته بودند، عملیات شناسایی انبار مهمات ضدانقلاب را در محدوده روستای مذکور به انجام میرسانند. سپس گروهی از رزمندگان، از جمله شهید صیاد شیرازی، با هلیکوپتر به منطقه وارد میشوند و طی درگیری با دشمن، حوادثی پیش میآید که اعضای گروه ناگزیر میشوند در منطقه ناامن باقی بمانند، اما سرانجام نجات پیدا میکنند.
ماجرای این عملیات در این کتاب از قول شهید صیاد شیرازی و دو نفر دیگر از همراهان ایشان بازگو شده است.
- روایتی غمانگیز از لحظه شهادت صیاد در “آخرین گلوله صیاد”
داود امیریان، نویسنده نام آشنای کشور، در کتاب «آخرین گلوله صیاد» چند خاطره مهم از شهید صیاد شیرازی را به زبانی ساده بیان کرده است. در این کتاب که در 7 فصل تدوین شده است، گوشههایی از فرماندهی او در هشت سال دفاع مقدس، حضورش در جمع نیروها و سربازان، دوستی با شهید چمران و … روایت شده است.
در یکی از بخشهای خواندنی این کتاب، لحظات تلخ و دلهرهآور شهادت شهید علی صیاد شیرازی روایت شده است. روایتی که احتمالا از زبان پسر شهید یعنی مهدی نقل شده است.
در این بخش از کتاب میخوانیم:
«صیّاد ماشین را از پارکینگ درآورد. دنده را خلاص کرد. مهدی گفت: «من در را میبندم.»
به طرف در پارکینگ خانه رفت. چند متر آن طرفتر رفتگری نارنجیپوش جاروی دستهبلندش را به زمین میکشید و نرمهای خاک بلند میکرد. مهدی در را بست. سر کوچه موتورسوراری را دید که سیگار میکشد و منتظر است. فکری شد آن شخص کیست این وقت صبح سیگار دود میکند؟ رفتگر به طرف ماشین آمد. مهدی سوار ماشین شد و در را بست. صیّاد گفت: «برویم!»
مهدی گفت: «خودم میتوانم بروم؛ دیرتان میشود.»
تعارف میکنی؟ خُب دبیرستانت سر راهم است!
رفتگر به ماشین رسید و سلام کرد. صیّاد شیشه را پایین داد و گفت: «علیکسلام، بفرمایید.»
مهدی به رفتگر نگاه کرد. جوانی 32-33 ساله بود با ته ریش مشکی و موهای مجعد.
یک نامه داشتم. مشکلی پیش آمده که به دست شما…
مهدی به آینه ماشین نگاه کرد و دستی به موهایش کشید. ناگهان صدای چند شلیک بلند شد و مایعی گرم شتک زد روی پیراهن سفید مهدی. گیج و منگ به پدر نگاه کرد. خون از سر و سینه صیّاد میجوشید. مهدی از ماشین بیرون پرید. رفتگر پرشتاب به طرف موتورسوار دوید. پرید ترک موتور و موتورسوار گاز داد و دور شد. مهدی دوید و درِ خانهها را مشتباران کرد. زبانش بند آمده بود. یکی از همسایهها بیرون آمد و وحشتزده پرسید: «چی شده آقا مهدی!؟»
مهدی ماشین را نشان داد. مرد همسایه دوید طرف ماشین. صیّاد غرقابه خون سرش به عقب خم شده بود و خون از سینهاش مثل چشمه میجوشید. فریاد دردآلود مهدی در کوچه پیچید.
- ماجرای برخورد شهید صیاد با بنیصدر
مجموعه کتابهای «افلاکیان زمین» روایتی از شهدای ترور است که توسط منافقین به شهادت رسیدهاند. دفتر دهمِ «افلاکیان زمین» به قلم محمدرضا عباسی ولدی، به سردار شهید علی صیادشیرازی اختصاص دارد که توسط نشرشاهد منتشر شده است.
این کتاب شامل سه بخش میشود که عبارت است از: در مسیر زندگی «از زبان شهید»، یادهای ماندگار و کلام شهید.
بخش اول این کتاب از زبان خود شهید علی صیادشیرازی بیان شده است. از درخشانترین قسمتهای این بخش میتوان به لحظات پرشوری مانند برخورد شهید صیادشیرازی با دکتر چمران اشاره کرد و همچنین به سخنان شهید صیاد شیرازی خطاب به بنی صدر: «… سپس گفتم: آقای رئیس جمهور: خیلی عذر میخواهم که این صحبت را میکنم. در جلسهای به این مهمی که برای حفظ امنیت نظام جمهوری اسلامی تشکیل شده است، یک بسم الله و یک آیه قرآن هم خوانده نشد…»
بخش دوم شامل خاطراتی از همسر، فرزند و داماد شهید است؛ جملات در این بخش بارِ احساسی بیشتری میگیرند، به خصوص در سخنان فرزند شهید: «آن سیم و آن تلفن در آن روزها، پل ارتباطی قلبهای ما بود.» و یا «حرفهایش طعم آسمان میداد…» و موارد بسیاری از این دست که بیانگر احساسات عمیق نزدیکان شهید نسبت به ایشان بوده است.
و بخش آخر کتاب که شورانگیزترین و موجزترین بخش کتاب است پاراگراف کوتاهی از سخنان امیر سپهبد صیادشیرازی را شامل میشود: «ما در نظامی زندگی میکنیم که در آن ولایت حاکم است و …»
- شهید صیاد به روایت محافظان
کتاب «جلوه یار» اثری متفاوت درباره شهید صیادشیرازی به قلم احمد حسینیا است.
این اثر حاوی خاطراتی از شهید صیاد شیرازی است که از زبان محافظان ایشان بیان شدهاند. محافظان او عبارتاند از: حسین خمان، محمدفشکی، یادگار روستایی و حمیدرضا کریمی. بیشتر خاطرات مربوط به جبهه و جنگ است، ولی برخی از آنها به ویژگیهای شخصیتی ایشان اختصاص دارد. از جمله ارادت به حضرت محمد (ص) و امامان (ع)، اهمیت به نماز، کمک به خانواده، ورزشکار بودن، منظم بودن، گذشت و احسان به زیردستان و رعایت بیتالمال. در پایان کتاب تصاویری از وی و دوستان و محافظان او عرضه شده است.