یورگن ماکرت، استاد جامعه شناسی در دانشگاه پوتسدام آلمان، در مقاله ای با عنوان “پشت پرده همدستی آلمان با اسرائیل در نسل کشی در غزه چیست؟” به بررسی علت های همکاری آلمان با رژیم صهیونیستی در جنایات علیه مردم غزه می پردازد.
وی در این مقاله می نویسد، هفته گذشته، آنالنا بائربوک، وزیر امور خارجه آلمان از کشتار غیرنظامیان فلسطینی توسط اسرائیل دفاع کرد. ماکرت ادامه می دهد، گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور فلسطین، فرانچسکا آلبانز، اظهارات وی را محکوم نمود و هشدار داد که اگر آلمان تصمیم گرفته حامی دولتی باشد که جرایم بین المللی انجام میدهد، یک انتخاب سیاسی کرده اما تاثیرات حقوقی نیز دارد. این واقعه نمونه ای اخیر از حمایت همه جانبه آلمان از عملیات اسرائیل برای از بین بردن غزه است.
انتقادات صحیح بسیاری در مورد مواضع حمایتی آلمان نسبت به اسرائیل و در مقابل آن، سانسور، بازداشت فعالان، حملات پلیس، ممنوعیت چفیه در مدارس، و سرکوب تظاهرات طرفداران فلسطین شاهد بوده ایم.
برای فهم چرایی این مواضع حمایتی آلمان، با وجود خطرپذیری های حقوقی به دلیل همدستی با جنایت های اسرائیل، باید به مواضع قبلی و رسمی آلمان و نیز علت های پشت پرده حمایت از کشتار مردم فلسطین توسط اسرائیل بپردازیم.
با حمایت از نسل کشی، پاکسازی نژادی، استعمار و تهاجم به یک کشور دارای حاکمیت از سوی اسرائیل، آلمان در یک دوراهی حل نشده قرار گرفته است. به طور خلاصه، آنچه که به صورت رسمی به عنوان دلایل این حمایت عنوان می شود دو لایه دارد. اول اینکه آلمان مرتکب هلوکاست یهودیان اروپایی شده و به این ترتیب یک گناه دسته جمعی به نسل های جدید آلمانی منتقل شده است. و دوم اینکه اگر آلمانی ها از تاریخ خود عبرت گرفته باشند، باید به طور کامل از اسرائیل در هر وضعیتی که باشد و با هر هزینه ای حمایت کنند.
به نظر می رسد که آلمان هیچ انتخاب دیگری ندارد. تاریخ سیاهش، کشور را وادار به حمایت همه جانبه از اسرائیل می کند. البته، چنین روایتی، که آلمان به شهروندانش و به جهانیان می گوید، قابل قبول نیست.
با نگاهی عمیق تر در می یابیم که آلمان، نسبت به گذشته خود آگاهی کافی ندارد.
با کاهش دادن تاریخ بیرحمی اش به یک جرم هلوکاست، آلمان، جنایت هایش در قالب یک نیروی استعماری نسبت به دیگر مردم جهان را فراموش کرده و به همین دلیل هنوز هم از آن وقایع عبرت نیاموخته است. همین نادیده گرفتن تاریخ است که به آلمان اجازه می دهد، درمان اشتباهات گذشته خود را در حمایت از یک رژیم فاشیست و جنگ طلب استعماری بداند.
با افزایش تعداد قربانیان در غزه، این جمله ویلیام فالکنر به بهترین وجهی این وضعیت را توصیف می کند. وی می گوید: “گذشته هرگز نمرده است. حتی گذشته هم نبوده است”. این همان چیزی است که آلمان باید از همدستی اش در نسل کشی در غزه فرابگیرد. با ادعای اینکه هلوکاست، دوره ای استثنایی در تمدن و تاریخ بشری بوده، آلمان دهه ها است که خود را به عنوان کشوری که تاریخش را پذیرفته نشان می دهد. این حرکت ساده و استراتژیک به این معنا است که یک کشور متمدن و روشنفکر و صلح طلب، به یکباره یک دوره 12 ساله و استثنایی از فاشیسم را تجربه کرده است.
البته این دیدگاه به هیچ وجه صادق نیست. آلمان نازی به صورتی ناگهانی از آسمان نازل نشد و تمدن را دچار وقفه نکرد. این رژیم به صورت غیرمنتظره و به یکباره بوجود نیامد. همانطور که کارل پولانی در 1944 گفت، رژیم نازی، نتیجه عدم عقلانیت در تمدن لیبرال غربی بود. تبدیل جوامع به بازارهای خودتنظیمگر در قرن نوزدهم منجر به تخریب ساختاری اجتماعی اش شد. فاشیسمِ ریشه دارِ مردم آلمان، در نتیجه استعمار بیرحمانهاش در افریقا بود که از 1884 تا 1914 ادامه داشت.
در این دوران ذهنیت نژادپرستانه و اعتقاد به برتری سفیدپوستان شکل گرفت و در ادامه به سرزمین اصلی یعنی آلمان بازگشته و به یک هنجار تبدیل شد. این عقیده، منبع الهامی برای مفهوم ابرمرد آلمانی در نزد نازی ها شد که خود را برتر از مردم اسلاو، روس، یهود و بسیاری دیگر می دیدند. کسانی که آنها را با عنوان انسان پست تر طبقه بندی می کردند.
بنابراین این مفاهیم اختراع آلمانی ها نبود و اولین بار نسبت به یهودیان اروپایی به کار گرفته نشد. در واقع، این رویکرد استعماری آلمان نسبت به افریقایی ها بود که مرزهایی میان “ما”، یعنی نژاد آلمانی، و “آنها” یعنی انسان های پست در نامیبیا ایجاد کرد. انسان هایی که قربانی نسل کشی آلمان در اوایل قرن بیستم شدند. در مقابلِ هلوکاست در دوران رایش سوم، نسل کشی مردم نامیبیا هرگز نقشی در حافظه جمعی آلمانی ایفا نکرد.
آلمان نمی تواند مدعی باشد که از گذشته خود درس گرفته، در حالیکه قتل عام دهها هزار بومی افریقایی در دوران امپراتوری ویلهلم را انکار می کند و یا 27 میلیون قربانی ناشی از حمله نازی ها به اتحاد جماهیر شوروی را نادیده می گیرد.
استراتژی جدا نمودن هلوکاست نازی از این تاریخ خونبار تاکنون موفق بوده است. اما اکنون، در برابر حمایت آلمان از بدترین نسل کشی در تاریخ بشری، این پوشش از میان برافتاده است. مانند بسیاری در جهان، جامعه آلمان، که شامل فلسطینیان و یهودیان ضدصهیونیست نیز می باشد، شاهد نسل کشی وحشتناکی است که به صورت زنده و برای 12 ماه گذشته پخش می شود. یعنی قتل عام روزانه، شکنجه و گرسنگی دادن به مردم بومی غیرنظامی که اکثریت آن ها را کودکان و زنان تشکیل می دهند.
آنها دیگر داستان های رسمی در مورد گناه آلمان و تعهدش به حمایت از رژیم اسرائیل را باور نمی کنند. آنها دیگر ادعاهای غلط بائربوک در مورد مشاهده فیلم هایی از تجاوز سربازان حماس به زنان یهودی را باور نمیکنند چرا که سازمان ملل نیز نتوانست این ادعاها را ثابت کند.
انسانیت زدایی از فلسطینیان از سوی دولت آلمان عمیقا در سیاست هایی نهفته است که نه تنها جنایت جنگی اسرائیل را تامین مالی می کند بلکه از درمان کودکان آسیب دیده فلسطینی در آلمان، به بهانه اینکه آنها تهدید امنیتی هستند، جلوگیری می نماید.
انسانیت زدایی از بشر غیرسفیدپوست، و حیوان دانستن آنها، اقدام به تنبیه دسته جمعی، گرسنگی دادن به مردم تا سرحد مرگ، تشنه نگه داشتن آن ها و دیگر موارد [که در غزه رخ می دهد]، دقیقا مشابه اقداماتی است که آلمانی ها در قبال مردم نامیبیا انجام دادند. همچنین مشابه با اقداماتی است که نازی ها برای ریشه کنی یهودیان اروپا و روسیه انجام دادند.
این ذهنیت اعتقاد به ابرانسان [در میان سیاستمداران آلمانی] همچنان نیز شایع است. اگرچه که از نظر رسمی انکار می شود. به همین دلیل، ریشه هایش بررسی نشده اند. اعراب و به خصوص فلسطینیان همان مردم نامیبیا در گذشته هستند. آلمان به جای آنکه از گذشته اش درس بگیرد، از رژیم صهیونیستی حمایت می کند که به آن نیاز دارد و از وجودش بهره می کشد. همدستی آلمان با این نسل کشی نشان می دهد که این کشور از گذشته درس نگرفته است. تعامل گزینشی با گذشته که تنها بر نسل کشی یهودیان سفید اروپایی متمرکز میشود، دولت و جامعه را به هیچ مقصدی نمی رساند.
در حالیکه احزاب و سیاستمداران آلمان، به همراهی رسانه ها مشغول انتشار پروپاگاندای ضدعرب و ضدمسلمان هستند، آلمان، شعار ضد فاشیستی خود یعنی “دوباره هرگز” را به ابزاری سیاسی بدل نموده و تنها به گروهی بها داده میدهد و دیگران را رها می سازد. به این ترتیب، فلسطینیان مستحق دریافت حمایت در برابر نسل کشی و فاشیسم نیستند. بسیاری از چهره های حکومتی و دانشگاهی آلمانی در ابتدای نسل کشی، حمایت قاطع خود را اسرائیل اعلام کردند. کلیساهای آلمان، که خود را مدافعان برتری اخلاقی می دانند، نیز هیچ کلمه ای در مورد نسل کشی اسرائیل نگفتند. حتی برای آنها نیز فلسطینیان به اندازه کافی سفید نیستند تا ارزش دفاع کردن را داشته باشند. از آن زمان تاکنون، هیچ کلمه ای از این موسسات نخبه در مورد بیش از 200هزار قربانی در غزه نشنیده ایم. همچنین باید به شورای فرهنگی آلمان و رسانه هایی اشاره کنیم که خود را مدافع فرهنگ معرفی می کردند و پس از تخریب پالمیرا در سوریه از سوی داعش، سروصدای زیادی به پا کردند اما اکنون از تخریب اماکن تاریخی در غزه توسط وحشیگری اسرائیلی چیزی نمی گویند.
با نگاهی به رسانه های برتر در آلمان متوجه موارد بیشتری می شویم. مبالغه نیست اگر بگوئیم که تمامی آنها در رسالت رسانه ای خودشان با شکست مواجه شدند. به جای آنکه به وظیفه خود عمل کنند، از حکومت انتقاد کنند و گزینه های جایگزین را معرفی کنند، همان حرفی را می زنند که صاحبان قدرت میزنند. تمامی این رفتارها را نمی توان با عبارت “معیار دوگانه” توضیح داد. بلکه ما شاهد یک ذهنیت استعماری ریشه دار در نهادها و سازمان های آلمانی هستیم که در یک قرن گذشته خود را نشان نداده بود.
فرهنگ به یاد آوردن نسل کشی نازی ها و تعریف استراتژیک یهودیان اروپایی سفیدپوست به عنوان تنها گروهی که مستحق نامیده شدن به عنوان قربانی هستند، آلمان را به یک مدافع سرسخت رژیمی بدل نموده است که از ابتدای تاسیسش یک حکومت ترور و وحشت بوده است. یعنی دولتی مبتنی برتری دینی و برتری سفیدپوستان، و اجراکننده پاکسازی نژادی و آپارتاید است که در نهایت، همانند دیگر رژیم های استعماری ماقبل خود، به یک دولت نسل کش و فاشیست بدل شده است.
تازمانی که آلمان از مواجهه با سنت و ذهنیت استعماری اش سر باز می زند، از نسل کشی حمایت خواهد کرد.